زندگی کردن بامردم این دنیا همچون دویدن در گله اسب است،
تا می تازی با تو می تازند،
زمین که خوردی آنهایی که جلوتربودند،
هرگز برای تو به عقب باز نمی گردند،
و آنهایی که عقب بودند،
به داغ روزهایی که می تاختی تو را لگد مال خواهند کرد.
در عجبم از مردمی که به دنبال دنیایی هستند که روز به روز از آن دورتر می شوند،
و غافلند از آخرتی که روز به روز به آن نزدیک تر می شوند...
به دادگاه خانواده که وارد شویم، سالن پر از زن و مرد هایی ست که یک زمان وقتی با عشق حلقه ازدواجشان را به دست میکردند؛
به هم قول داده بودند که تا ابد کنار هم بمانند،
مدتی را هم با عشق گذراندند، دوستت دارم گفتند و دوستت دارم شنیدند و قرار بود عشق هم باشند،
همدیگر را "همیشگی" صدا می کردند اما سر انجام همه آن عشق و دوست داشتن که گاهی با ثمره همان عشق همراه است در یک سالن باریک، تبدیل به تنفری رقت انگیز می شود که هر طرف تمام تلاشش را برای نابودی طرف مقابل می کند!
از تعداد معدودی که واقعاً به ته خط رسیده اند که بگذریم به کثرتشان می رسیم که به دلیل های کوچک و بی پایه یک زندگی و یک رابطه را خراب کرده اند،
فکر می کنم دلیلش شاید این است که ما در مقابل کسانی که دوستشان داریم بی رحم و سنگدل می شویم و در مقابل کوچکترین اشتباهاتشان بدترین واکنش ها را نشان می دهیم.
می کُشیم همه آن احساسی که بر پایه اش رابطه ای شکل دادیم و فراموش می کنیم قولهایی را که در قشنگترین لحظه ها به هم دادیم.
کاش همیشه فرصتی دوباره بدهیم؛
کاش در مقابل عزیزترین هایمان تا این حد سخت گیر نباشیم؛
کاش لگدمال نکنیم همه آن احساس خوبی را که برای هم ساختیم...