آرام ش، گاه ی...

زندگی تجربه تلخ فراوان دارد، دو سه تا کوچه و پس کوچه و به اندازه یک عمر بیابان دارد ...

زندگی تجربه تلخ فراوان دارد، دو سه تا کوچه و پس کوچه و به اندازه یک عمر بیابان دارد ...

کاش می‌شد آدمی،
گاهی، فقط گاهی،
به اندازه نیاز بمیرد،
بعد بلند شود،
خاک هایش را بتکاند،
دلش خواست برگردد به زندگی‌
و اگر دلش نخواست بخوابد تا ابد ...

آخرین مطالب

۳ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

آدم‌های مهم،

بی دلیل مهم نشده‌اند ...

حتما کسانی را دوست داشته اند که باید

سفرهایی رفته‌اند که باید 

دوستانی داشته‌اند که باید 

آدم‌های مهم

کسانی را در زندگی حذف کرده‌اند که باید

کسانی را گم کرده‌اند که باید

آدم‌های مهم 

حرف‌هایی را نشنیده‌اند که باید

آدم‌های مهم

خیلی چیزها برایشان مهم نبوده است

آدم‌های مهم

ترک‌های مهمی را انجام داده‌اند که باید

آدم‌های مهم

غم‌های زیادی را چشیده‌اند

و حتما خوشحالی های زیادی را

آدم‌های مهم

همانقدر که فراموش کرده‌اند، به یاد سپرده‌اند

آدم‌های مهم،  بی دلیل مهم نشده‌اند ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۶ ، ۲۱:۴۲
نیما صالحیان
ﺗﻮﻯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻗﺎﺑﻞ ﭘﯿﺶﺑﯿﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﺍﯾﻨﻮ ﺗﻮ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨﺖ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﻡ،
ﺍﺻﻼً ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺗﻤﻮﻡ ﺑﺸﻪ، ﺍﻣﺎ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ.
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﺎﺩﯼ 
ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﻤﯿﺸﻪ، ﺍﻣﺎ ﺑﻬﺘﺮﺵ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪ.
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﺁﺩﻣﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ،
ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ،
ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻨﺶ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﺮﺩ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ، ﺍﻭﻧﻢ ﻧﻪ ﯾﮑﯽ، ﻧﻪ ﺩﻭ ﺗﺎ! 
ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻪ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺳﺮﻡ، ﺁﺩﻡ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﻭﺍﺳﻪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ، ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﺍﺭﺯﺵ ﺍﺧﻢﮐﺮﺩﻥ ﻫﻢ
ﻧﺪﺍﺷﺖ
ﻭ ﻭﺍﺳﻪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ، ﮐﻪ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭ ﻧﺒﻮﺩ، ﮐﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺁﻭﺭ
ﻫﻢ ﺑﻮﺩ
ﯾﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﮔﺬﺷﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﯾﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﮔﺬﺭ
ﯾﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﺳﭙﺮﯼ
ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺯﯾﺎﺩ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﯾﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ،
ﺍﻣﺎ...
ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺍﯾﻦ ﺭﻭ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ
ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﻗﺎﺑﻞ ﭘﯿﺶﺑﯿﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ،
ﭘﺲ ﻭﻗﺘﯽ ﺷﺎﺩﯼ، ﺍﺯ ﺷﺎﺩﯾﺖ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮ؛
ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﻏﻤﮕﯿﻨﯽ، ﺑﺪﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍﯼ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﺩﺍﺭﯼ.
ﻓﻘﻂ ﺷﺎﺩ ﺑﺎﺵ ﻭ ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۶ ، ۲۰:۰۱
نیما صالحیان

کاش ای تنها امید زندگی، می توانستم فراموشت کنم
یا شبی چون آتش سوزان دل، در مزار سینه خاموشت کنم

کاش چون خواب گران از دیده ام، نیمه شبها یاد رویت میگریخت
مرغ دل افسرده حال و بسته پر، از دیار آرزویت میگریخت

کاش احساس نیاز دیدنت، از وجودم چون وجودت دور بود
در دلم آتش نمیزد آن نگاه، کاش آن شب چشم هایم کور بود

کاش آن شب در گلستان خیال، ای گل وحشی نمی چیدم تو را
تا نسوزم در خزان آرزو، کاشکی هرگز نمی دیدم تو را

کاشکی …
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۶ ، ۲۳:۲۲
نیما صالحیان