آرام ش، گاه ی...

زندگی تجربه تلخ فراوان دارد، دو سه تا کوچه و پس کوچه و به اندازه یک عمر بیابان دارد ...

زندگی تجربه تلخ فراوان دارد، دو سه تا کوچه و پس کوچه و به اندازه یک عمر بیابان دارد ...

کاش می‌شد آدمی،
گاهی، فقط گاهی،
به اندازه نیاز بمیرد،
بعد بلند شود،
خاک هایش را بتکاند،
دلش خواست برگردد به زندگی‌
و اگر دلش نخواست بخوابد تا ابد ...

آخرین مطالب

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

من از این دنیا چی میخوام، دو تا صندلی چوبی

که منو و تو رو بشونه، واسه ی گفتن خوبی


من از این دنیا چی میخوام، یه وجب زمین خالی

همونقدر که یک اتاقک بشه خونه ی خیالی


من از دنیا چی میخوام، یه جعبه مداد رنگی

بکشم رو تن دنیا، رنگ خوبی و قشنگی


آدمای دست و دلباز، از روی قلک طاقچه

بردارن بذر محبت واسه بارداری باغچه


من از این دنیا چی میخوام، یه وجب زمین خالی

من از دنیا چی میخوام، دو تا بال برای پرواز


برم تا روز تولد، برم پیش بچه هایی که یه لقمه نون

که یه شب با یه دل سیر چشاشون رو رو هم بذارن

بگم غصه ها سر اومد، گریه بس که بهتر اومد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۵ ، ۲۲:۴۰
نیما صالحیان

به یادتم هنوزم اگرچه زود رفتی
اگرچه بی تفاوت به هرچه بود رفتی


به یادتم هنوزم اگرچه پر کشیدی
اگرچه تلخ اما به آرزوت رسیدی


منو همین یه عکست به هم علاقه داریم
که سالیانه ساله به درد هم دچاریم


خودت که دیگه نیستی نبایدم بدونی
عذاب غیر از این نیست که چشم براه بمونی


روزنه امید از کنار من سفر کرد
چه تلخه اینکه باید یه عمر بی تو سر کرد


همیشه خاک سرده همیشه سرد بوده
کنار هر دوایی همیشه درد بوده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۵ ، ۱۶:۳۷
نیما صالحیان

زندگی یک چمدان است که می آوریَش

بار و بندیل سبک می کنی و می بَریش

خودکشی مرگِ قشنگی که به آن دل بستم

دستِ کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم

گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرم

به سَرم می زند این مرتبه حتما بپرم

چمدان دستِ تو و ترس به چشمان من است

این غم انگیزترین حالتِ غمگین شدن است

بی تو با من با بدن لختِ خیابان چه کنم

با غم انگیزترین حالتِ تهران چه کنم

بی تو پَتیاره ی پاییز مرا می شکند

این شبِ وسوسه انگیز مرا می شکند

قبل رفتن دو سه خط فحش بده،داد بکش

هی تکانم بده، نفرین کن و فریاد بکش

قبل رفتن بگذار از تهِ دل آه شوم

طوری از ریشه بکِش ارّه که کوتاه شوم

مثل سیگار خطرناک ترین دودم باش

شعله آغوش کنم حضرت نمرودم باش

هر پسربچه که راهش به خیابانِ تو خورد

یک شبه مرد شد و یکّه به میدان زد و مُرد

من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم

و از آن روز که در بندِ تواَم آزادم

چای داغی که دلم بود به دستت دادم

آنقَدَر سرد شدم از دهنت افتادم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۵ ، ۲۰:۱۲
نیما صالحیان