آرام ش، گاه ی...

زندگی تجربه تلخ فراوان دارد، دو سه تا کوچه و پس کوچه و به اندازه یک عمر بیابان دارد ...

زندگی تجربه تلخ فراوان دارد، دو سه تا کوچه و پس کوچه و به اندازه یک عمر بیابان دارد ...

کاش می‌شد آدمی،
گاهی، فقط گاهی،
به اندازه نیاز بمیرد،
بعد بلند شود،
خاک هایش را بتکاند،
دلش خواست برگردد به زندگی‌
و اگر دلش نخواست بخوابد تا ابد ...

آخرین مطالب

۹ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

باران که شدی مپرس این خانه کیست، 

سقف حرم و مسجد و میخانه یکی ست

باران که شدی پیاله ها را نشمار
جام و قدح و کاسه و پیمانه یکی ست

باران، تو که از پیش خدا می آیی
توضیح بده عاقل و فرزانه یکی ست

بر درگه او چونکه بیفتند بر خاک
شیر و شتر و رستم و موریانه یکی ست

با سوره ی دل اگر خدا را خواندی
حمد و فلق و نعره ی مستانه یکی ست

این بی خردان، خویش خدا می دانند
اینجا سند و قصه و افسانه یکی ست

از قدرت حق هر چه گرفتند به کار
در خلقت تو و بال پروانه یکی ست

گر درک کنی خودت خدا میبینی
درکش نکنی، کعبه و بتخانه یکی ست

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۵۰
نیما صالحیان

چرا باید هر روز به تو فکر کنم...

چقدر باید از این روزا بگذره

که از  عطر تو کم بشه تو هوا 

مسیر کدوم جاده رو باید طی کنم

که یک آن بشه از تو فکرت درآم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۳۹
نیما صالحیان

دنیایت را واژگون کن،

آدمهای شُلِ زندگی ات سقوط میکنن...

آنگاه، آنهایی که محکم پایت مانده اند را سفت بچسب...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۰۰
نیما صالحیان

ببخش واسه تو کاری نداره 

ببخش دستمو بگیر دوباره
ببین از چشام بارون میباره خدا

بازم گره کارمو وا کن 
بیا زندگیمو رو به راه کن
مثه همیشه به من نگاه کن خدا

منه تنها و غریب تو لحظه های بی کسی
میدونم که آخرش خودت به دادم میرسی

منو از من میگیری میبری سمته خودت
اینقده حرف تو دلم هست که میخوام بگم بهت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۳۲
نیما صالحیان

اشتباه نکن...

خیانت یک اشتباه نیست، یک انتخابه...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۵۳
نیما صالحیان

یک روز سرانجام طاقتش طاق می شود 

و با صدای بلند جواب همه را می دهد

آدم هایی که سکوت می کنند، یک روز فریاد می کشند 

از جلد خود بیرون می آیند 

و کس دیگری می شوند

کسی وحشتناک و غمگین

و آن وقت دیگر کنترل شان از دست خارج می شود

نباید سربه سرشان گذاشت...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۰۳
نیما صالحیان

کاش یه مغازه بود، آدم میرفت، میگفت:

بی زحمت یه کم "خیال خوش" میخوام 

ببخشید این "خنده ها از ته دل" چندن؟ 

آقا! این "آرامشا" لحظه ای چند؟

این"بی خیالیا"  که میپاشن رو زندگی مشتی چند؟

ازین "روزایی که بی بغضن" دارین؟

ازین "سالهای بی رنج" اندازه دل ما دارین؟

این "شادیا" دوام دارن؟

کاش یه جایی بود میشد رفت و بگی آقا یه "زندگی" میخوام 

بی زحمت جنس خوبش ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۱۷
نیما صالحیان

خسته از خستگیهای این دل وا مونده
خسته از تو که خیالت پیش من جا مونده
خسته از پرسه تو شهری که همش آواره
بی تو زیر آسمونی که یه بند میباره
به همین سادگیا نیست از تو دل کندن و دوری
که سبک پر زدی از من تو بگو آخه چجوری
تو چجوری غم این خستگی از یادت رفت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۱۷
نیما صالحیان

برای کفشی که همیشه پایت را می زند

فرقی نمی کند تو راهت را درست رفته باشی یا اشتباه

هر مسیری را با او هم قدم شوی

باز هم دست آخر به تاول های پایت می رسی


آدم ها هم به کفش ها بی شباهت نیستند

کفشی که همیشه پایت را می زند

آدمی که همیشه آزارت می دهد

هیچ وقت نخواهد فهمید

تو چه دردی را تحمل کردی

تا با او همقدم باشی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۳۰
نیما صالحیان