خسته ام،
از مصلحت های اجباری
از اینهمه تظاهر های توخالی
از قربان صدقه رفتن های مفت
از ...
خسته ام،
از این بریدن ها و دوختن های روزگار
این روزها لباس صبوریم بدجور تنگ شده..
خسته ام،
از مصلحت های اجباری
از اینهمه تظاهر های توخالی
از قربان صدقه رفتن های مفت
از ...
خسته ام،
از این بریدن ها و دوختن های روزگار
این روزها لباس صبوریم بدجور تنگ شده..
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است، آورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم
اگر دشنه دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گرده ایم
گواهی بخواهید، اینک گواه
همین زخمها که نشمرده ایم
دلی سر بلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم
آدم است دیگر
دلش تنگ میشود
حتی برای کسی که دو ساعت پیش برای اولین بار دیده
آدم ها از یک جایی در زندگی ات پیدا می شوند
که فکرش را نمیکنی
از همانجا که گم می شوند
تعدادشان هم کم نیست
هی می آیند و می روند اما...
این تویی که توی آمدن یکیشان گیر میکنی
و وای به حالت اگر که او فقط آمده باشد سلامی بکند و برود...
به آرامگاه گذر کنید، به تاریخ های روی سنگ قبر نگاه کنید،
تاریخ تولد - تاریخ مرگ؛
آنها فقط با یک خط فاصله از هم جدا شده اند،
همین خط فاصله کوچک نشان دهنده تمام مدتی است
که ما روی کره زمین زندگی کرده ایم.
ما فقط به اندازه یک "خط فاصله" زندگی می کنیم،
ارزش این خط کوچک را تنها کسانی می دانند،
که به ما عشق ورزیده اند،
آنچه در زمان مرگ مهمه، پول و ثروتی که باقی گذاردیم نیست،
بلکه چگونه گذراندن این خط فاصله است..
به چرایى خلقتمان بیاندیشیم،
یکدیگر را دوست داشته باشیم،
دیرتر عصبانی شویم،
بیشتر قدردانی کنیم،
کمتر کینه توزی کنیم،
بیشتر احترام بگذاریم،
بیشتر لبخند بزنیم،
این "خط فاصله" خیلی کوتاه است...
همیشه باید یکی باشه ولی نیست،
همیشه "یکی" هست که،
زندگیمونو خراب کرده با نبودنش،
نمیدونم چرا همه ی ما این یک نفر رو داشتیم توی زندگیمون
خیلی دوست دارم بدونم،
همه ی اون یکی هایی که ولمون کردن رفتن،
چه حالی الان دارن،
یعنی واقعا دلشون تنگ نمیشه؟
یعنی وسط خنده هاشون بغض نمیکنن؟
اصن تا حالا شده با آهنگ شاد هم گریه کنن؟
یعنی...
یه جورایی خدا رحمت! کنه این "یکی" ها رو ...
من از این دنیا چی میخوام دو تا صندلی چوبی
که منو تو رو بشونن واسه گفتن خوبی
من از این دنیا چی میخوام یه وجب زمین خالی
همونقدر که یک اطاقک بشه خونه ی خیالی
من از این دنیا چی میخوام یه جعبه مداد رنگی
بکشم رو تن دنیا رنگ خوبی و قشنگی
آدمهای دست و دلباز از توی قلک طاقچه
بردارن بذر محبت واسه بارداری باغچه
من از این دنیا چی میخوام دو تا بال برای پرواز
برم تا روز تولد برسم به فصل آغاز
برم پیش بچه هایی که یه لقمه نون ندارن
که یک شب با یک دل سیر چشاشونو هم بذارن
بگم غصه ها سر اومد گریه بس که بهتر اومد...