آرام ش، گاه ی...

زندگی تجربه تلخ فراوان دارد، دو سه تا کوچه و پس کوچه و به اندازه یک عمر بیابان دارد ...

زندگی تجربه تلخ فراوان دارد، دو سه تا کوچه و پس کوچه و به اندازه یک عمر بیابان دارد ...

کاش می‌شد آدمی،
گاهی، فقط گاهی،
به اندازه نیاز بمیرد،
بعد بلند شود،
خاک هایش را بتکاند،
دلش خواست برگردد به زندگی‌
و اگر دلش نخواست بخوابد تا ابد ...

آخرین مطالب

۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

آنچه ویرانمان مى کند، روزگار نیست،

حوصله ی کوچک، براى آرزوهاى بزرگ ماست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۵۹
نیما صالحیان

گاهی...

نه دفعه بعدی وجود دارد،

نه وقفه ای و نه فرصتی دوباره،

گاهی اکنون است یا هرگز.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۵۸
نیما صالحیان

گاهی ما به اشتباه بر روی آدمهایی سرمایه‌گذاری عاطفی میکنیم که قادر به برگشت آن نیستند.

گاهی ما شبیه آدمهایی میشویم که دَرِ خانه هایی را میزنند که خالی ست

و با هر بار در زدن و باز نشدن آن عصبانی میشویم از صاحبخانه ای که نیست و فحشی که به خودمان و او میدهیم.

و باز هم در میزنیم هر بار به این امید که شاید اینبار کسی در را باز کند.

بودن در توهم اینکه "بالاخره روزی ما را دوست خواهد داشت"، توهم خطرناکی ست.

آدمها اگر ما را سالم دوست داشته باشند به ما احساس با ارزش بودن میدهند.

جمله ی دوستت دارم را بدون شمردن و حساب کردن میگویند.

ما را شریک لحظه هایشان حساب میکنند.

کمک میکنند رشد کنیم و با هر موفقیت ما احساسی از غرور و لذت را در خود حس میکنند،

و ما اگر خودمان را دوست داشته باشیم سالها عذابِ پشت دَر ماندن را تحمل نمیکنیم.

به این فکر میکنم که چقدر راحت خودمان را میتوانیم سالها در طرد شدن و دیده نشدن نگه داریم،

فقط با انتخاب کردنِ آدمهایی که نمیتوانند و قادر نیستند دوستمان داشته باشند.

گاهی چقدر تلاش میکنیم که ثابت کنیم به خودمان "بالاخره دوستم خواهد داشت و به من احساس امنیت خواهد داد ".


بعضی از آدمها "آن را ندارند که بدهند" 

باید دل کند، این دل کندن ها ما را آزاد میکند.

خانه های دیگری خواهیم دید و دَرهای دیگری را امتحان خواهیم کرد.

به آدمهایی بگوییم "دوستت دارم " که قادر به دیدن ارزش ما و برگشت جمله به سوی ما هستند و اگر آدمهایی را دارید که شما را سالم دوست دارند و احساس امنیت دارید در کنارشان در گفتن جمله ی "دوستت دارم" صرفه جویی نکنید.


برگرفته از کتاب درمان شوپنهاور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۴۱
نیما صالحیان

لحظه ها می گذرد،

آنچه بگذشت نمی آید باز،

قصه ای هست که هرگز دیگر،

نتواند شد آغاز...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۱۶
نیما صالحیان
قبری برای خودت بساز،
سنگی رویش بگذار و اسمت را رویش بنویس،
سعی کن خودت را درون قبر بگذاری
و  برای همیشه رویش را بپوشانی،
تمام خاطرات و گذشته و هر چیز مربوط به آن اتفاق را کنارش بگذار و چال کن، خوب و بد.
براستی هر چیزی که مربوط به حالای تو نیست، به دردت نمی خورد.
یک بار مرده ای و حالا مسیر تازه ای را آغاز کرده ای،
این بار آدمی هستی بدون هیچ گذشته ای و خاطره ای،
یا کسی که تو را به آن روزگار پیوند بزند.
اگر قرار است بمیری جانانه بمیر،
مُرده نباید دستش از تابوت بیرون بماند.
بمیر و فرصت بده مثل ققنوس،
دوباره از خاکستر خودت بلند شوی.
اجازه بده این آدم تازه،
بدون ملاحظه ی آن آدم قبلی،
بدون باید و نباید ها و گرفت و گیرهایش،
فرصت کند خودش را نشان دهد
و جهان تازه ای را کشف کند.

آری، رها باش، برو و فقط برای خودت باش...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۴۹
نیما صالحیان
یه روزایی تو زندگیمون هست که
هیچ اتفاق خاصی نمیفته
ما به این روزا میگیم تکراری،
ولی حواسمون نیست که میتونست اتفاقای بدی بیفته...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۵۴
نیما صالحیان