آرام ش، گاه ی...

زندگی تجربه تلخ فراوان دارد، دو سه تا کوچه و پس کوچه و به اندازه یک عمر بیابان دارد ...

زندگی تجربه تلخ فراوان دارد، دو سه تا کوچه و پس کوچه و به اندازه یک عمر بیابان دارد ...

کاش می‌شد آدمی،
گاهی، فقط گاهی،
به اندازه نیاز بمیرد،
بعد بلند شود،
خاک هایش را بتکاند،
دلش خواست برگردد به زندگی‌
و اگر دلش نخواست بخوابد تا ابد ...

آخرین مطالب

۱۳ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

هواتو کردم من حیرون تو این روزا هواتو کردم
دلم میخوادت میخوام بیام تو آسمون دورت بگردم


هوایی میشم همون روزا که میبینم هوامو داری
میخوام بدونم تاکی میخوای ببینی و به روم نیاری

 
دلمو دست تو دادم من دلتنگ احساسی
نمی ذاری که تنها شم تو رو من خیلی حساسی


دلمو دست تو دارم دلمو آسمونی کن
همیشه مهربون بودی دوباره مهربونی کن


چه روزا حالمو دیدی چه شبایی که رسیدی
تو صدای دل تنهای منو شنیدی


تو که دردامو میدونی، تو که چشمامو میخونی

بده بازم به دل من یه نشونی


دلمو دست تو دادم من دلتنگ احساسی
نمی ذاری که تنها شم تو رو من خیلی حساسی


دلمو دست تو دارم دلمو آسمونی کن
همیشه مهربون بودی دوباره مهربونی کن...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۵ ، ۱۹:۵۲
نیما صالحیان

وقتی دیگرنبود 

من به بودنش نیازمند شدم


وقتی که دیگر رفت

من به انتظار آمدنش نشستم


وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد

من او را دوست داشتم


وقتی او تمام کرد

تازه من شروع کردم


وقتی که او تمام کرد

آنگاه من آغاز شدم


چه سخت است تنها متولد شدن،

مثل تنها زندگی کردن است، مثل تنها مردن...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۵ ، ۱۷:۵۹
نیما صالحیان
هرچه با تنهایی من آشنا تر می شوی
دیرتر سر میزنی و بی وفا تر می شوی

هرچه از این روزهای آشنایی بگذرد
من پریشان تر، تو هم بی اعتناتر می شوی

من که خرد و خاکشیرم، این تویی که هر بهار
سبزتر می بالی و بالا بلاتر می شوی

مثل بیدی زلف ها را ریختی بر شانه ها
گاه وقتی در قفس باشی رهاتر می شوی

یا سراغ من می آیی چتر و بارانی بیار
یا به دیدار من ابری نیا، تر می شوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۵ ، ۱۹:۲۳
نیما صالحیان

در این شهر هیچ چیز حقیقی نیست

جز دلِ منتظرِ من

که کوچک شده

که تنگ کرده راهِ نفس را

که می بارد با یک

ببخشید حواستان کجاست ؟

که می خواهد فریاد بزند حواسم ؟

اگر می دانستم که خودم را درست همانجا پرت می کردم

نمی دانم آقا.. نمی دانم خانوم

بروید از او بپرسید.. 

از او که نمی دانم کجاست

از او که هرروز در فالم می آید

ولی برایِ حالِ دلِ بی تابم نمی آید

بروید و بگویید

آب دستش هست بگذارد پای گلدانهایش

به سراغِ شمعدانی ها برود

بی تابند و خسته

هرروز نیم خیز می شود نگاهی به بیرون می اندازند

و وقتی می بینند خبری نیست که نیست

باز میمیرند...

در این شهر هیچ چیز دروغی نیست جز،

خنده هایِ من که از سرِ "لطفا حالم را نپرسید"

رویِ صورتم می نشیند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۵ ، ۰۰:۴۳
نیما صالحیان

من پُرم از خاطرات وقصه های کودکی
اینکه روباهی چگونه، می فریبد زاغکی

قصه ی افتادن دندان شیری از هُما
لاک پشت وتکه چوب وفکرهای اُردکی

قصه ی گاو حسن، دارا و سارا و امین
روز  بارانی، کتاب خیس کُبرا طِفلکی

تیله بازی درحیاط وکوچه و فرشِ اتاق
بر سر کبریت و سکه، یا که درب تَشتکی

چای والفجر و سماورنفتی کنجِ اتاق
مادرم هرگز نیاورد، استکان بی نلبکی

سکه ها و  پولهایم، ثروت آن دوره ام
جمع میشد اندک اندک، در درون قُلکی

داستان نوک طلا با  مخمل و مادربزرگ
در دهی زیبا که زخمی گشته، بچه لَکلَکی

حاج زنبور عَسل، نِل در  فراق مادرش
یاد دوران اوشین و نقطه های برفکی

هشت سال از دوره شیرین، اما تلخ ما
پر ز آژیر خطر، با حمله های موشکی

آرزوها کوچک اما در نگاه ما بزرگ
آرزویم بوده من هم، جبهه باشم اندکی

تا کجاها میبرد این خاطره امشب مرا
کاش میرفتم به آن دوران خوبم دزدکی

یاد آن دوره همیشه بامن و در قلب من
من بیاد و خاطراتت زنده ام ای کودکی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۵ ، ۰۰:۳۱
نیما صالحیان
به یادتم هنوزم
اگر چه زود رفتی
اگر چه بی تفاوت به هر چه بود رفتی

به یادتم هنوزم
اگر چه پر کشیدی
اگر چه تلخ اما به آرزوت رسیدی

منو همین یه عکست به هم علاقه داریم
که سالیانه ساله به درد هم دچاریم
خودت که دیگه نیستی نبایدم بدونی

عذاب غیر از این نیست، که چشم به راه بمونی...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۵ ، ۱۵:۳۰
نیما صالحیان
عشق...
یک سینه و خروار صفت میخواهد،
بچه بازی ست مگر؟ عشق، جگر میخواهد..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۵ ، ۱۴:۱۰
نیما صالحیان

انسانهای ساده را احمق فرض نکنیم،

شاید آنها خودشان نخواسته اند هفت خط باشند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۵ ، ۱۵:۲۶
نیما صالحیان

من از این دنیا چی میخوام دو تا صندلی چوبی
که من و تو رو بشونن واسه گفتن خوبی

 
من از این دنیا چی میخوام یه وجب زمین خالی
همونقدر که یک اطاقک بشه خونه خیالی


من از این دنیا چی میخوام یه جعبه مداد رنگی
بکشم رو تن دنیا رنگ خوبی و قشنگی


من از این دنیا چی میخوام دو تا بال برای پرواز
برم تا روز تولد برسم به فصل آغاز

برم پیش بچه هایی که یه لقمه نون ندارن
که یک شب با یک دل سیر چشاشونو هم بذارن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۵ ، ۲۱:۲۸
نیما صالحیان

جوون تر که بودم یکی عاشقم بود
منو که نمیدید دلش میگرفت زود

میگفت خیلی وقته دلم پا به پاته
میگفت هر جا باشی نگاهم به راهته

منم بچه بودم دلم پرپر ش شد
بهش اینو گفتم اونم باورش شد

خلاصه نشستیم یه رویا کشیدیم
واسه زندگیمون چه خوابایی دیدیم

به هم قول دادیم که با هم بمونیم
تا هر جا که میشه تا هر جا بتونیم

ولی من نموندم نه اینکه نمیشد
زدم زیر قولم دلم دمدمی شد

حالا گاهی وقتا به یادش میفتم
درست لحظه هایی که یادش میفتم

تموم وجودم پر از شرم میشه
به این خاطراتش سرم گرم میشه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۵ ، ۲۱:۱۲
نیما صالحیان